دشمنان قصد جان او کردند
تا دمار از تنش برآوردند
عمروعاص از فساد رایی زد
شرع را خیره پشت پایی زد
بر یزید پلید بیعت کرد
تا که از خاندان برآرد گرد
شرم و آزرم جملگی بگذاشت
جمعی از دشمنان بر او بگماشت
تامر او را به نامه و به حیل
از مدینه کشند در منهل
کربلا چون مقام و منزل ساخت
ناگه آل زیاد بر وی تاخت
راه آب فرات بربستند
دل او زان عنا و غم خستند
عمروعاص و یزید بد اختر
به سر آب بر فکنده سپر
شمر و عبداللٰه زیاد لعین
روحشان جفت باد با نفرین
برکشیدند تیغ بی آزرم
نز خدا ترس و نه ز مردم شرم
سرش از تیغ به تیغ ببریدند
واندر آن فعل سود می دیدند
تنش از تیغ خصم پاره شده
آل مروان برو نظاره شده
به دمشق اندرون یزید پلید
منتظر بود تا سرش برسید
پیش بنهاد و شادمانی کرد
تکیه بر دنیی و امانی کرد
بتی از قول خویش املا کرد
کین دیرینه جسن و انها کرد
دست شومش بر آن لب و دندان
زد قضیب از نشاط و لب خندان
کینهٔ خزرج و حدیث اسل
وآن مکافات زشت و دست عمل
کین آبا بتوخته ز حسین
خواسته کینه های بدر و حنین
شهربانو و زینب گریان
مانده در فعل ناکسان حیران
سربرهنه بر اشتر و پالان
پیش ایشان ز درد دل نالان
علی الاصغر ایستاده به پای
وان سگان ظلم را بداده رضا
عمروعاص و یزید و ابن زیاد
همچو قوم ثمود و صالح و عاد
بر جفا کرده آن سگان اصرار
رفته از حقد بر ره انکار
هیچ ناورده در ره بیداد
مصطفی را و مرتضی را یاد
یکسو انداخته مجامله را
زشت کرده ره معامله را
کرده دوزخ برای خویش معد
بوالحکم را گزیده بر احمد
راه آزرم و شرم بربسته
عهد و پیمان شرع بشکسته